آخرین ارسال های انجمن

عنوان مطلب تعداد پاسخ ها تعداد بازدید ها آخرین پست دهنده
عقرب روی ریل اندیمشک یا از این قطار خون می چکد 0 290 admin
در بغداد 0 184 admin
نوکاپ 0 194 admin

سه آزاده در برنامه خندوانه مهم

 

 

 

 

 

 

کلی خندیدم اگر چه گاهی چشمانم بارانی می شد.

و کلی هم مطلب آموختم. از همان جملات کوتاه و ساده.

از انسانیت و اعتقاد به یک منبع و مرجع بزرگ و ارزشمند مثل ائمه که در هر جا باشه می تونه خیلی تفاوت در آدم ایجاد کنه. ولو در بد ترین شرایط مثل جنگ .

مفهوم آزادی که چقدرآزادی ارزشمنده..........

رابطه مستقیم شادی و نشاط که برای تقویت روحیه و همچنین ایستادگی در برابر سختی ها و در عین حال پیشروی و ارتقاء و رسیدن به مقصود خاسته ها می تونه مفید باشه...

حس مسئولیت  که گاهن از زیرش ممکنه در بریم و شونه خالی کنیم اما  هم چنان در این سه نفر موج می زد و براشون اهمیت داشت.

و خیلی از مطالب دیگه........


گفتگو با رامبد جوان در مورد خندوانه (عکس)

 

 

 

 

 



[ دوشنبه 05 آبان 1393 ] [ 17:54 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]

سوتی خرید پارچه


یک روز به مغازه پارچه فروشی رفته بودم برای خرید پارچه ملحفه ای. به آقای مغازه دار گفتم . لطفا 1 سانت از(تکه

پارچه ای که در دستم بود را نشان دادم) این پارچه بدید!!!!!!

آقای مغازه دار با تعجب گفت: یک سانت؟!

گفتم: آره یک سانت .

دوباره با لخند و تعجب پرسید: یک سانت پارچه؟!

گفتم : آره دیگه یک سانت. ...

بعد در حالیکه خنده اش گرفته بود گفت : اصلا میدونی یک سانت چقدرمیشه؟...

و بعد یک بند انگشتش را به من نشان داد و گفت: اینقدرر پارچه میشه. ...

 

من که تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم خندیدم و گفتم: نه منظور یک متر بود.....



[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] [ 17:31 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]

مغازه دار خوش اخلاق


رفته بودیم بیرون با مامانم.

وارد مغازه ای شدیم.

به محض ورودمان، آقای مغازه دار با شادابی و انرژی گفت:سلام حاج خانم.

من که تقریبا تا اون موقع انگار در خواب و خیال بودم ،از خواب بیدار شدم.

 با سلام پر از انرژی اون آقا،  کلی شادی وارد دلم شد.

آقای مغازه دار با خوشرویی  خرید ما را در پلاستیکی گذاشت و با ادب و احترام به ما داد.

وقتی از مغازه خارج شدیم. مامانم با تعجب گفت : چقدر مودب بود!



[ دوشنبه 27 مرداد 1393 ] [ 17:56 ] [ آناهیتا ]

[ نظرات (0) ]